La vie en rose

ساخت وبلاگ

جاي خاليت را اينجا، درست همينجا كه يك بار كنارم نشسته بودي و مرا نگاه ميكردي حس ميكنم.

مردمك چشم هات. موج موهات. فرم لب و بيني ات

هر چه را كه ميديدم

دلتنگت هستم.

La vie en rose...
ما را در سایت La vie en rose دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2myfunnyvalentine2 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 8:10

خستگي اين روز ها دقيقا همان چيزيست كه به آن احتياج دارم. در واقع اين روزها از هر چيزي كه باعث شود كم تر به تو فكر كنم استقبال ميكنم! هر روز ساعتم را طوري تنظيم ميكنم كه با اتوبوس آخر كه پنج دقيقه مانده پنج حركت ميكند به تمرين ام برسم. در راه برگشت هم گاهي براي خريد هاي روزانه به فروشگاه ميروم يا به پياده روي تا گلخانه كوچه بالاي دانشگاه . شب ها هم اغلب به آشپزي و اسكيت كردن در زمين ورزش خابگاه ميگذرد. دروغ گفتم اگر بگويم وقتي مشغول انجام اين كارها هستم به تو فكر نميكنم.كافيست كوچك ترين چيزي تو را بخاطرم بياورد، آن وقت ماجرا تازه شروع ميشود.. هر چيزي ممكن است برايم يك جرقه باشد. مثلا در پياده La vie en rose...ادامه مطلب
ما را در سایت La vie en rose دنبال می کنید

برچسب : عنوان,ندارد, نویسنده : 2myfunnyvalentine2 بازدید : 21 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:52

امروز دانشگاه ديدم ات. برايم عجيب بود كه سلام كردي!! حقيقتا كل مسير را شوكه بودم.گمان ميكردم ديگر هيچوقت نميخواهي با من رو به رو شوي كه مجبور به سلام كردن باشي. نميداني در دلم چه شوقي بود از اينكه در مقابلم ايستاده بودي ...از اينكه از من فرار نميكردي! با اين همه سعي كردم خودم را بي تفاوت و سرد نشان دهم.. تمام آن روز با فكرهاي سردرگم درباره ي تو گذشت.. تمام روز به اين فكر ميكردم كه تو عجيب ترين شخصي هستي كه در زندگي ديده ام و اين را همان روز اول كه ديدم ات متوجه شده بودم. راستش را بخواهي اين روزها روزهايي خوبي نيستند اما به طرز عجيبي قدرت اين را پيدا كرده ام كه در برابر مسائل صبور و آرام باشم. La vie en rose...ادامه مطلب
ما را در سایت La vie en rose دنبال می کنید

برچسب : قصه,براي,خودم,نگاه,ميدارم,براي, نویسنده : 2myfunnyvalentine2 بازدید : 30 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:52

گاها كه در خيالات و فكرهايم غرق ميشوم حافظه ام به طرز عجيبي غافلگيرم ميكند.چيزهاي عجيبي به يادم مي آيند.چيز هايي كه شايد نبايد،چيزهايي كه شك ميكنم وجود داشتند يا ساخته ذهن خودم هستند. چه بسيار شب هايي كه حتي با به ياد اوردن يه كلمه!فقط يك كلمه تا صبح به گريه گذشته اند. حافظه آدم چيز شگفت انگيزيست . مخصوصا اگر تحت تاثير برخي چيزها مثل هوش يا مثل احساساتِ شديد تقويت شده باشد.  احساسات شديد باعث ميشود هر روز حافظه ات در حال كار كردن باشد.از صبح كه بيدار ميشوي ساعتت را نگاه ميكني تا همان لحظه هاي آخر شب كه فكر هايت كم كم توي هم فيد ميشوند و ميفهمي كه دارد خوابت ميبرد. و خب امروز سالگرد همان روزيست La vie en rose...ادامه مطلب
ما را در سایت La vie en rose دنبال می کنید

برچسب : نگاه, نویسنده : 2myfunnyvalentine2 بازدید : 20 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:52

پنجره را باز كردم، سعي كردم هوا را داخل ريه هايم بكشم ولي نشد.بيني م كيپ شده بود. نميدانم چند ساعت گريه كردم. صداي باران در اين سكوتِ آكنده از فكرهاي كدر عصبي م ميكند. هميشه نزديك سال جديد همچين حس بدي سراغم مي آيد...  مثل اسفند همان سالي كه باهم بوديم..شب ها به حدي گريه ميكردم كه از فشار عصبي سر انگشتانم به گزگز مي افتادند. ذهنم تماما درگير يك "چرا"يِ بزرگ شده بود، چرايي كه خودم را از هر طرف  نسبت به فهميدنش عاجز ميديدم. با ذره ذره ي وجودم ازت ناراحت بودم. شايد از تو نه. از همه چيز! خوب يادم مي آيد كه حتي همان روزها هم وقتي به منطقم رجوع ميكرم كاملا حق را به تو ميدادم.  حق را به تو ميدادم كه La vie en rose...ادامه مطلب
ما را در سایت La vie en rose دنبال می کنید

برچسب : اسفند,سال,آخر, نویسنده : 2myfunnyvalentine2 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:52

دلم برايت تنگ شده . شديدا و زياد و اين خيلي مسخره است كه حتي نميتوانم حالت را بپرسم.   شايد درست همين باشد كه از هم در بي خبري محض باشيم.  اما نميداني چقدر بعضي وقت ها از خواستن و نبودن ات كلافه ميشوم. ديشب از ان وقت ها بود. مثل هر شب فيلم ميديدم و بازيگر نقش اول نگاهي،  عجيب شبيه نگاهاي تو داشت. و فقط همين! تا صبح فقط چند ساعت خوابيدم اما از لحظه ي خوابيدنم تا صبح كه بيدار شدم خواب ات را ميديم. شيرين بود. خواب را دقيقا خاطرم نيست. اما اينكه تو بودي را چرا. قلبم مثل تمام وقت هايي كه كنارم بودي آرام بود و خنك.  صبح كه بيدار شدم با روز هاي ديگر فرق داشت. نميخواستم روز شروع شود نميخواستم كنار بيا La vie en rose...ادامه مطلب
ما را در سایت La vie en rose دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2myfunnyvalentine2 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:52

در خوابم بودی؛ روشن و شفاف. و فضا، اتاق کوچک و تاريک ات بود. و زمستان بود. من پله های خانه تان را بالا میآيم و فقط پاهايم با جورابهای سفيد کلفت در تصوير مشخص است. تو پشت کامپيوترت نشسته ای. به تو میرسم و دستهايم را از پشت سرت حلقه میکنم دور گردن ات. و فقط تو در تصوير پيدايی و دستهای من و حالا لبهايم که روی پوست گردنت نشسته. چشمانت مهربان میشوند. و من خيلی وقت است چشمانمهربانت را نديده ام. رؤياهايم را دوست دارم. زياد نيستند اما اغلب پر از تصويرند. و صبح هايی را که نمیخواهم تصويرهای ذهنی ام را از دست بدهم زياد دوست دارم. صبح هايی که کندن از تختخواب برايم سخت است. مثل امروز. سؤال اينکه: وسط اين ه La vie en rose...ادامه مطلب
ما را در سایت La vie en rose دنبال می کنید

برچسب : رويا, نویسنده : 2myfunnyvalentine2 بازدید : 10 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:52

هميشه با خودم ميگفتم بايد يه روزايي تو زندگي وجود داشته باشه كه به تحمل اين همه سختي و روز مرگي بي ارزه .با فكر اومدن همين روزا همه تلخي ها و بي رنگي هاي زندگي و تحمل ميكردم. ميشه گفت اميد داشتن برام تو همين خلاصه ميشد.. روزا و سال ها ميگذشت  تا اينكه يه روزي يه جايي تو قلبم يه چيزي حس كردم كه با خودم گفتم : مي ارزيد! ٢٥ روزي  كه به همه سختي هايي كه تو ٢٠ سال زندگيم تحمل كرده بودم مي ارزيد. به اومدنم به اين دنيا، به ديدن زشتي هاش.. تنهايي هاش..حتي به خالي بودن آينده . ٢٥ روزي كه زندگي برام معني پيدا كرد.   همه چيز يه جور ديگه بود. مزه ها، رنگ ها، هوا، صداها شب و روز جور ديگه اي بود. بار اولي بود كه دوست داشتم و دوست داشته ميشدم . La vie en rose...ادامه مطلب
ما را در سایت La vie en rose دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2myfunnyvalentine2 بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:08

نميدونم چرا يدفعه انقدر وحشتناك ميشي! منكه كاريت نداشتم!فقط خواستم حالتو بپرسم.از همون روزي كه دوباره تو پالاديوم ديدمت هميشه نگران اين روز بودم، كه اينجوري شي كه نخواي باهام حرف بزني كه باهام الكي دعوا كني ميشه گفت تو اين مدت هررررر بار كه باهات حرف زدم و ديدمت اين فوبيارو تو تك تك لحظه ها داشتم نميدونم چرا واقعا! مگه من چه بدي اي بهت كردم؟ ميتونستي جواب ندي هيچ وقت ولي اونجوري گند نزني به همه چي!  به من ميگي هر وقت كه بخواي مياي , هر وقت كه بخواي ميري  معلوم هست چي ميخواي؟  مگه بقيه آدما باهم چجوري برخورد ميكنن؟ ميان ميمونن خونه هم؟:) بايد چيكار ميكردم؟ از روي محبت و دوست داشتن با كسي معاشرت كردن ميدوني يعني چي؟ نه! قطعا نميدوني كه اين حرف و به من زدي. اگر ازم ميخواستي هر لحظه هر جاي دنيا كه بودم باهات حرف ميزدم يا ميرفتيم بيرون يا هر وقت كه نميخواستي باشم نبودم. من اينقدر نسبت به تو بي دفاع بودم كه اين خودِ جديدم و اصلا نميشناختم! و واقعا اين طرز برخوردت و هنوز نميفهمم..  همين يك ماه پيش بود سر فوت پدر بزرگم داشتي ميگفتي چرا بهت مسيج ندادم بعد الان كه مسيج دادم ميگي: چته؟ چي ميخوايي La vie en rose...ادامه مطلب
ما را در سایت La vie en rose دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2myfunnyvalentine2 بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:08

خستگي اين روزا خوبه.كمتر اجازه ميده بهش فكر كنم. هر روز يه جوري تنظيم ميكنم كه با سرويس اخر كه پنج ديقه به ٥ حركت ميكنه برم تمرين پيانو. برگشتنم يا ميرم بيرون يا برميگرم آشپزي ميكنم بعدم اسكيت. هندزفريمم خداروشكر خراب شده.چند روز پيش ديدمش دانشگاه.اونم ديد منو قطعا كه راهشو كج كرد. قضيه يه جوري شده كه نميخوام همون يه ذره محبت و احترامي كه يه روز بينمون بوده خراب شه.دلم نميخاد ببينمش. تا حالا اين حجم از نخواسته شدن رو از يه ادم حس نكرده بودم. ميدوني بعضي وقتا كه به داستانا ميشينم فكر ميكنم با خودم ميگم من چقدر بدبختم كه آدمي كه اينقدر برام مهمه باهام اينجوري برخورد ميكنه. مثله يه مزاحم.يه آدم آويزون!  اصلا نميخوام به قضيه اينجوري نگاه كنم باخودم ميگم اوكي روزاي خوبي داشتيد باهم تموم شد رفت و من واقعا اعتقاد دارم به اينكه آدما همه ميرن يه روزي ولي كاش اينجوري نميرفت ... :)  من آدم خنگ و نفهمي نيستم.خيلي ساده تر ميتونستي بري La vie en rose...ادامه مطلب
ما را در سایت La vie en rose دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2myfunnyvalentine2 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:08